امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

17 ماهگی امیرعباس جان

امیرعباس مامان دیروز ۲۳/۱/۹۲ با ۱۶ ماهگی خداحافظی کرد و وارد ۱۷ ماهگی شد مبارکه پسر گلم منو بابایی خیلی دوست داریم و بهت افتخار میکنیم الان دیگه خدا رو شکر حسابی برای خودت راه میری و با اشاره های بامزه و دوست داشتنیت خواسته هاتو بیان میکنی و حدود ۸ تا دندون خوشگ و ملوس داری، هرچی که منو بابایی یا اطرافیان بهت میگیم با بیان نامفهومی تکرار میکنی و دوست داری مستقل باشی و هرچیزی رو که دوست داری به دست بیاریدیگه تقریبا هر غذایی رو میخوری و خوشت میاد قربونش بره مامان، عاشقتم عمرم.
11 تير 1392

داکیا

چهارشنبه قرار بود بابایی تا فردا که پنج شنبه میشه سرکار باشه و از اونجاییکه منو خاله فاطمه از قبل با هم برنامه ریزی کرده بودیم که چهارشنبه تو رو ببریم بیرون ساعت ۱۰ خاله جون اومد ولی چه اومدنی!!!!!! همینکه از در اومد تو دیدم یه جعبه حصیری خیلی کوچیک و خوشگل توی دستشو و یه صدایی از داخل جعبه شنیده میشه فهمیدم که خاله جون شلوغ و شیطون یه سورپرایز جدید برامون داره و اون این بود که تا درجعبه رو باز کرد دوتا جوجه اردک خوشگل و بانمک از توی جعبه پریدن بیرون و با جیغ زدن منو خاله جون تو وحشت کردی و ازشون ترسیدی، حالا منو خاله جون هرکاری کردیم نتونستیم توجهتو نسبت به جوجه اردکها جلب کنیم خاله جون اسم اردکها رو داکی گذاشته بود و تا اسمشونو صدا می زد ...
11 تير 1392

شرکت در مسابقه

با سلام ؛ از همه عزیزانی که به وبلاگمون سر میزنید تقاضا میکنم که در صورت تمایل به امیرعباس جونم رأی بدید ضمن اینکه رأی میدید توی قرعه کشی هم شرکت داده خواهید شد و امکان دارد شما جزء کسانی باشید که ۱۰۰ هزار تومن نصیبش خواهد شد.                    با تشکر ...
11 تير 1392

مهمانان عزیز

شنبه هفته گذشته مامان بزرگ و بابابزرگ و خاله جون لیلا و فائزه جونو ضحای عزیز اومدن خونمون و حدود یک هفته که نه ۶ روز مهمون دلهامون بودن شنبه هفته گذشته مامان بزرگ و بابابزرگ و خاله جون لیلا و فائزه جونو ضحای عزیز اومدن خونمون و حدود یک هفته که نه ۶ روز مهمون دلهامون بودن پسر خوشگل مامان از اینکه یکبار دیگه عزیزانمونو میدید خوشحال بود و معلوم بود که دیگه چهره های همه اونایی که از ته قلبشون دوست دارن رو به خاطر داری و دوری مانع از این نمیشه که تو فراموششو کنی عزیزم، این چند روز علی رغم اینکه کلی با ضحی آتیش سوزوندید و مامان بزرگ و بابابزرگ و فائزه رو اذیت کردید کمی با هم نمیساختید و همدیگرو اذیت میکردید و این باعث نگرانی من میشد نم...
9 تير 1392

واکسن 18 ماهگی

امیرعباس جونم بالاخره واکسن ۱۸ ماهگیت رو هم به سلامتی زدیم امیرعباس جونم بالاخره واکسن ۱۸ ماهگیت رو هم به سلامتی زدیم و به امید خدا تا بدو ورود به مدرسه دیگه راحتیو از واکسن خبری نیست عمرم، از اونجائیکه پنج شنبه هفته پیش وارد ۱۹ ماهگیت شدی (۱۹ ماهگیت مبارک عزیزدلم)  و باید واکسنتو می زدیم ولی به خاطر اینکه مرکز بهداشت روزهای شنبه و چهارشنبه برای واکسن در نظر گرفتن منم تصمیم گرفتم روز چهارشنبه که ۳ روز بعدش خونه هستیم به انجام برسونم و حداقل  خیالم راحته که کنارتم و بیشتر مواظبتم خلاصه چهارشنبه صبح مثل همیشه سحرخیز بودی و ساعت ۷ و نیم بیدار شدی و بعد خوردن صبحانه و قبل از اینکه از خونه بیریم بیرون برات صدقه درآوردم و با خوندن آیه الک...
1 تير 1392